پایگاه خبری جامعه ایده آل
تاریخ: ۱۰ فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 00:59:44


http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/41c5ec36f7dc7b01503f80d11534264c.gif

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/f465f69da6c92312814cfe6a796f179e.gif

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/1292629eb417d32d4d06d37c9972b3df.gif

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/84b2488ef7bbd87ff45490e86203b529.gif

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/1536577c8e30474f10938e6c16a741e9.jpg

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/e0d561a803d2b19db9d1d21a2d5e4cfa.gif

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/a0456bb9971b4c4fb889d0cbea5300fc.gif

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/f76759aa7d5af412a42d2cf2a058bdbd.gif

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/ce516690fd1692d32f60002f0db0964d.jpg

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/4c5764165ae2c63edddad6a3475716ab.gif

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/137aef71b8b778dc22a251150d191e07.jpg

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/ca7159130a9f46d77b2d721a834a4616.gif

http://www.jamehideal.ir/assets/uploads/Ads/main/bbb17b00fae428c0c85fa5a1ae1a2051.gif

logo-samandehi
نحوه شهادت حضرت زهرا (س)


کد خبر : 404 || تاریخ : ۱۴۰۰/۱۰/۱۶ ۱۵:۰۵

نحوه شهادت حضرت زهرا (س)



شهادت حضرت فاطمه (س) مدتی بعد از رحلت پیامبر(ص) اتفاق افتاده است و چگونگی شهادت ایشان با روایت‌های متفاوتی در این مطلب بررسی می شود.

 نحوه شهادت حضرت زهرا (س)

به گزارش جامعه ایده آل ؛پیامبر اکرم (ص) در روز دوشنبه ۲۸ صفر سال دهم هجرت وفات نمود؛ عصر همان روز در حالی که امیرالمومنین مشغول غسل و تکفین پیامبر بود . عده‌ای از انصار در سقیفه بنی ساعده جمع شده و به دنبال تعیین خلیفه از سوی خودشان برآمدند و برای این امر سعدبن عباده را انتخاب کردند .
 
با آگاهی عمر و ابوبکر از این ماجرا آن دو به سرعت به همراه ابو عبیده جراح و معن بن عدی وعویم بن ساعده به طرف سقیفه به راه افتادند  تا از قافله عقب نمانند. پس از کشمکش‌هایی فراوان بالاخره آنان ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب کردند .
 
پس از آنکه حاضران در سقیفه همگی با ابوبکر بیعت کردند، عده‌ای برای تثبیت آن به راه افتادند. «ابن ابی الحدید» به نقل از «براء بن عازب» می‌نویسد: عده‌ای از بنی‌هاشم مشغول غسل رسول خدا بودند و من از شدت غصه و ناراحتیِ مصیبت وارده و از ترس اینکه مبادا خلافت را از دست بنی‌هاشم خارج سازند، بین این گروه و مسجد در رفت آمد بودم. در این اثناء خبر رسید که عده‌ای در سقیفه اجتماع کرده‌اند. ناگهان عمر و ابوبکر غیبشان زد. سپس خبر رسید که با ابوبکر بیعت کرده‌اند. طولی نکشید که ابوبکر به همراه عمر، ابو عبیدة جراح و عده‌ای از اهل سقیفه را دیدم که به راه افتاده‌اند وهر که را می‌بینند دستش را گرفته و به عنوان بیعت به دست ابوبکر می‌دهند خواه راضی به چنین عملی باشد یا از آن اکراه داشته باشد. سریعا خود را به بنی‌هاشم رساندم. آنان در را (برای غسل دادن رسول خدا) به روی خود بسته بودند. با شدت تمام در را کوبیدم و با فریادی بلند آنان را از بیعت مردم با ابوبکر آگاه ساختم.

عمر، ابوعبیده، ابوبکر و همرانشان رفته رفته وارد مسجد النبی شدند در حالی که عمر مرتب اطراف ابوبکر می‌دوید و فریاد می‌زد: همانا مردم با ابوبکر بیعت کردند ، ابوبکر بر منبر رسول خدا نشسته خطبه‌ای خواند. ابوذر که از مسئله بیعت آگاهی یافته بود به مسجد رفت و طیّ سخنانی مردم را به اطاعت از علی (ع) فرا خواند.

در این اثناء قبیله از اعراب به نام بنی اسلم که برای تامین معاش خود وارد مدینه شده بودند با بیعت‌گیرندگان برخورد کردند. عمر به اطلاع آنان رساند که اگر در بیعت گرفتن یاری‌شان کنند در عوض مؤونه آنان را تامین خواهد نمود. آنان نیز پذیرفته و چوب به دست در مدینه به راه افتادند. تعداد آن‌ها به حدی زیاد بود که کوچه‌های مدینه مملو از آنان گردید. آنان هر کس را که می‌دیدند گرفته به زور و کشان‌کشان برای بیعت به نزد ابوبکر می‌آوردند. این روند بیعت گیری تا شب ادامه یافت. با فرا رسیدن شب آن‌ها به منازل خود بازگشتند.

روز سه شنبه نیز ابوبکر به همراه عمر و ابوعبیده جراح به مسجد پیامبر آمدند و ضمن خواندن خطبه مجددا مردم را به بیعت با ابوبکر فراخواندند، اما قبل از آن عمر منصب قضاوت و ابو عبیده منصب دریافت غنائم را بین خود تقسیم کردند.

اکثریت مورخین و سیره‌نویسان متقدم بر این عقیده‌اند که پیامبر در شب چهارشنبه به خاک سپرده شده است. برخی نیزمانند ابن هشام و طبری زمان دقیق‌تری از آن را تعیین کرده و تصریح کرده‌اند که این مسئله در نیمه‌های شب رخ داده است.

روز چهارشنبه یعنی تنها دو روز بعد از وفات پیامبر (ص)، ابوبکر و عمر با نقشه‌ای حساب شده، دستور دادند که تمام مردانی که در سپاه اسامه بودند باید به لشکر اسامه در بیرون از شهر مدینه پیوسته و از شهر خارج شوند هدف آنان کاملا مشخص بود چرا که آنان سعی داشتند تمامی مهاجرین و انصار را از شهر خارج کرده و آنگاه با خیالی آسوده به دنبال بیعت گرفتن از مخالفین سرسخت خود که تا آنموقع بیعت نکرده بودند به خصوص بنی هاشم و امیرالمومنین علی علیه السلام باشند.

بیعت نکردن امام علی علیه السلام برای دستگاه خلافت سنگین و غیر قابل تحمل بود، از این رو تصمیم گرفتند که از علی علیه السلام و بنی هاشم و افراد دیگری که بیعت نکرده بودند، بیعت اجباری بگیرند. آنان دو روز بعد از تدفین پیامبر یعنی در روز جمعه اولین یورش را به خانه وحی انجام دادند.

یعقوبی در این باره می‌نویسد:
ابوبکر و عمر که خبر یافته بودند گروه بنی هاشم با علی بن ابی طالب در خانه فاطمه دختر پیامبر خدا فراهم گشته اند، پس آنان با گروهی به عنوان مخالفت با این اقدام، به خانه هجوم آورند تا از علی علیه السلام و مخالفان خلافت ابوبکر بیعت بگیرند، به همین علت بود که عمر آن‌ها را برای بیعت ـ به سوی مسجد ـ کشید.
 
یعقوبی در ادامه جریان سقیفه چنین می‌نویسد: علی علیه السلام بیرون آمد و زبیر شمشیری حمایل داشت. پس عمر با او برخورد و با وی درگیر شد و او را بر زمین زد و شمشیرش را شکست و به خانه ریختند، پس فاطمه «علیهاالسلام» بیرون آمد و گفت: به خدا قسم باید بیرون روید وگرنه مویم را برهنه سازم و نزد خدا ناله و زاری کنم.


ذهبی در شرح زندگانی ابن ابی دارم از قول ابن حماد کوفی می‌نویسد: هنگامى با مشعل آتش براى تسلیت دختر پیامبر اکرم (ص) آمدند که وى «به محسن» باردار بود و تهاجم به خانه و ... موجب قتل محسن طفلى که هنوز پا به دنیا ننهاده بود گردید. چنانکه ابن ابى دارم در ادامه می‌گوید: عمر لگدى بر حضرت زهرا (س) زد تا محسن سقط گردید.

سلیم بن قیس هلالى که از یاران مخلص امیرمؤمنان علیه السلام است، در این باره مى‌نویسد: عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعله ور ساخت و سپس در را فشار داد و باز کرد و داخل شد! حضرت زهرا علی‌ها السّلام به طرف عمر آمد و فریاد زد: یا ابتاه، یا رسول اللَّه! عمر شمشیر را در حالى که در غلافش بود بلند کرد و بر پهلوى فاطمه زد. آن حضرت ناله کرد: یا ابتاه! عمر تازیانه را بلند کرد و بر بازوى حضرت زد.

آلوسى مفسر مشهور اهل تسنن مى‌نویسد:عمر عصبانی شد و درب خانه علی را به آتش کشید و داخل خانه شد، فاطمه سلام الله علی‌ها به طرف عمر آمد و فریاد زد: «یا ابتاه، یا رسول الله»! عمر شمشیرش را که در غلاف بود بلند کرد و به پهلوى فاطمه زد، تازیانه را بلند کرد و بر بازوى فاطمه زد، فریاد زد: «یا ابتاه» (بامشاهده این ماجرا) علی (ع) ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش کوبید.
 
آلوسى این روایت را بدون هیچ حاشیه و نقدى نقل کرده و رد نکرده است که حکایت از پذیرفتن آن دارد. سلیم بن قیس نیز می‌نویسد: با مشاهده‌ی این جریان (جسارت عمر)، ناگهان علی (ع) از جا بلند شد و یقه‌ی عمر را گرفت و او را محکم کشید و بر زمینزد و به بینی و گردنش کوبید و خواست او را بُکشد؛ که فرمایش پیامبر و وصیت او را به یاد آوردو فرمود: قسم به خدائی که محمّد را به پیامبری ارج نهاده است،‌ای پسر صهاک (منظورعمر است) اگر نبود کتابی از طرف خدا و نیز عهدی که با رسول الله (ص) کرده، می‌فهمیدی که نمی‌توانی داخل خانه‌ی من شوی! در اینجا، عمر از دست علی آزاد شد و از مردم کمک خواست.

حال این سوال پیش می‌آید که چرا با وجود حضرت علی و دیگر افراد حاضر در خانه، حضرت زهرا سلام الله علی‌ها در را باز کرد؟
در جواب از این سوال توجه به چند امر مطلب را روشن خواهدکرد: أوّلاً: ازآن چه که از برخى از روایات استفاده مى شود: حضرت فاطمه سلامالله علی‌ها نزدیک در ورودى منزل بود و با دیدن عمر و همراهان وى، در را به روى آنان بست. مرحوم عیاشى در تفسیرش، شیخ مفید در الإختصاص و... نوشته‌اند: عمر گفت: برخیزید تا پیش او (علی) برویم، پس ابوبکر، عمر، عثمان، خالد بن ولید، مغیرة بنشعبة، ابوعبید جراح، سالم مولى ابوحذیفة، قنفذ و من به همراه او راه افتادیم، چون نزدیک خانه رسیدیم، فاطمه آنان را دید و لذا در را بست و شک نداشت که بدون اجازه وارد نخواهند شد، عمر در را با لگد شکست، سپس وارد خانه شدند و علی را بیرون آوردند در حالى که به خاطر این پیروزى الله اکبر مى‌گفتند.  پس در حقیقت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها، چون نزدیکترین فرد به درب خانه بوده به محض مشاهده افراد مهاجم، برای اینکه آنان نتوانند وارد منزل شوند به پشت درب خانه رفته بوده تا درب خانه را ببندد و در اینجاست که آن وقایع دردناک وجانسوز اتفاق می‌افتد. ثانیاً: حضرت صدیقه شکى نداشت که جمعیت بدون اذن داخل منزل نخواهند شد؛ چون نص قرآن است که بدون اجازه وارد خانه کسى نشوید: یَأَیهُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَدْخُلُواْ بُیُوتًا غَیرَْبُیُوتِکُمْ حَتىَ تَسْتَأْنِسُواْ وَتُسَلِّمُواْ عَلىَ أَهْلِهَا ذَالِکُمْخَیرٌْ لَّکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ. فَإِن لَّمْ تجَِدُواْ فِیهَا أَحَدًافَلَا تَدْخُلُوهَا حَتىَ یُؤْذَنَ لَکمُ ْ وَإِن قِیلَ لَکُمُ ارْجِعُواْفَارْجِعُواْ هُوَ أَزْکىَ لَکُمْ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیم. (النور / ۲۷ و ۲۸) اى افرادى که ایمان آورده اید! در خانه هایى غیر از خانه خود واردنشوید تا اجازه بگیرید و بر اهل آن خانه سلام کنید این براى شما بهتر است
شایدمتذکّر شوید! و اگر کسى را در آن نیافتید، وارد نشوید تا به شما اجازه داده شود واگر گفته شد: «بازگردید!» بازگردید این براى شما پاکیزه‌تر است و خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است!.
 
بر طبق نص این آیه شریفه اگر آن غاصبان و مهاجمان ذره‌ای ایمان داشتند مرتکب چنین عمل زشت و دور از انسانیت و مسلمانی نمی‌شدند. ثالثاپیامبر اکرم صلی الله علیه و آله هم در موارد متعددی به همسران خود اجازه می‌داد که در را باز کنند و این هیچ مشکلی نداشت به طور نمونه نقل می‌کنند: روزی رسول خدا (ص) وارد خانه امّ‌سلمه شد؛ چون آن روز نوبت آمدن آن حضرت به خانه وى بود، مدتى نگذشته بود که علی آهسته دقّ الباب کرد، رسول خدا (ص) بیدار شد، امّ‌سلمه پاسخ نداد، اما پیامبر فرمود: بلند شو و در را باز کن.


نیزاز عایشه هم نقل شده که موارد متعددی با اینکه پیامبر در خانه بوده، ولی وی به دستوررسول خدا در را باز کرده است.
رابعا: دفاع از امام معصوم بر همه واجب است و اینجا نباید بر حضرت صدیقه طاهره خرده گرفت که چرا در را باز کرده است بلکه باید به این همه بزرگواری و ولایت مداری احسنت گفت که در آن شرائط سخت آن حضرت خود را فدای امام زمان خویش می‌کند و در دفاع از آن حضرت به پا می‌خیزد. نتیجه: اولاً: صدیقه شهیده، برای باز کردن درب خانه نرفته بوده است؛ بلکه کنار در ایستاده بود که با دیدن عمر و همراهان او به داخل خانه رفت و در را بست؛ پس اصلا حضرت زهرا سلام الله علی‌ها برای باز کردن درب نرفته بود بلکه به محض اینکه متوجه شد مهاجمان قصد ورود به منزل را دارند برای جلوگیری ازاین امر به پشت درب خانه آمده بود. ثانیاً: حتى اگر این مطلب صحت نیز داشته باشدو حضرت برای باز کردن درب منزلش رفته باشد، به دلیل این که عین همین قضیه براى رسولخدا صلى الله علیه وآله پیش آمده و آن حضرت به همسران خود دستور داده‌اند که در راباز نمایند، جای اشکال و ایرادی باقی نمی‌ماند چرا که این کار امری طبیعی بوده است. ثالثا دفاع از امام معصوم تحت هر شرائطی و بر هر شخصی واجب است.

بعد از این اتفاقات جانکاه و غم انگیز است که ماجرای غم انگیز دیگری به نام غصب فدک اتفاق می‌افتد چنانکه امام صادق علیه السلام در حدیثی می‌فرماید: عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ قَالَ: لَمَّا بُویِعَ أَبُو بَکْرٍ وَ اسْتَقَامَ لَهُ الْأَمْرُ عَلَى جَمِیعِ الْمُهَاجِرِینَ وَ الْأَنْصَارِ، بَعَثَ إِلَى فَدَکَ مَنْ أَخْرَجَ وَکِیلَ فَاطِمَةَ بِنْتِ رَسُولِ اللّه مِنْهَا. یعنی: زمانی که مردم با ابو بکر بیعت کردند و او بر همه مهاجرین و انصار تسلط پیدا کرد کسی را به سوی فدک فرستاد تا وکیل حضرت زهرا (ع) را از آن خارج سازد. از این عبارت استفاده می‌شود که غصب فدک بعد از آتش زدن خانه، با فاصله زمانی چند روز صورت گرفته است.
اما در مورد بیعت حضرت علی با خلفا و جریان بستن دست‌های آنحضرت باید گفت: ابتدا باید دید که بیعت به چه معنا است.

بیعت، پیمانی است میان شهروند و حاکم که امروزه با رفراندوم و انتخابات در میان مردم رایج است. در آن زمان بیعت، به این صورت بوده است که مردم با اختیار خودشان می‌رفتند و دست خود را در دست حاکم قرار می‌دادند.

این نوع بیعت از امام علی علیه السلام با هیچ یک از خلفای سه گانه صورت نگرفته است.
از دیدگاه اهل سنت، آن طور که در صحیح‌ترین کتاب‌های اهل سنت آمده است، امیر المومنین علیه السلام در شش ماه اول حکومت ابوبکر با او بیعت نکردند و تنها زمانی که حضرت صدیقه طاهره به شهادت رسیدند، این بیعت آن هم از روی اجبار و اکراه صورت گرفته است.

بخاری، در صحیح‌ترین کتاب اهل سنت، می‌نویسد: حضرت زهرا سلام الله علی‌ها بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم شش ماه زنده بود. بعد از آن که از دنیا رفت، شوهرش علی او را شبانه دفن کرد و به ابوبکر که حاکم اسلامی بود و معمولاً نماز بر میت را حاکم اسلامی می‌خواند، به او اعلام نکردند. در این شش ماه با ابوبکر بیعت نکردند.

امام علی علیه السلام در نهج البلاغه نامه ۲۸ می‌فرماید:
إنّی کنت أقاد کما یقاد الجمل المخشوش حتى أبایع.
مرا از خانه‌ام کشان کشان به مسجد بردند؛ همان‌گونه‌ای که شتر را مهار می‌زنند و هر گونه فرار و اختیار از او می‌گیرند؛ و جالب این است که می‌گوید وقتی امیر المؤمنین علیه السلام وارد مسجد شد، گفتند با ابوبکر بیعت کن. حضرت فرمود: اگر من بیعت نکنم، چه می‌شود؟ گفتند: قسم به خدای که شریک ندارد، گردنت را می‌زنیم. حضرت فرمود: در این هنگام بندۀ خدا و برادر پیامبر را کشته‌اید. ابوبکر ساکت شد و چیزی نگفت.
فقالوا له: بایع. فقال: إن أنا لم أفعل فمه؟! قالوا: إذا والله الذی لا إله إلا هو نضرب عنقک! قال: إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله. وأبو بکر ساکت لا یتکلم.

و از آن جالب‌تر این که در اثبات الوصیۀ مسعودی آمده است که امیر المؤمنین علیه السلام را کشان کشان بردند به طرف ابوبکر و گفتند که باید بیعت کنی. دست علی علیه السلام مشت بود و باز نبود. تمام این‌ها جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز کنند و در درون دست ابوبکر قرار دهند، نتوانستند. ابوبکر جلو آمد و دست خود را بر روی دست بستۀ امیر المؤمنین علیه السلام به عنوان بیعت کشید.
 
از دیدگاه شیعه هم، هیچ بیعتی حتی یک لحظه هم صورت نگرفته است.
شیخ مفید در کتاب الفصول المختاره، ص ۵۶ می‌فرماید:
اجماع امت است که امیر المؤمنین علیه السلام در آن شش ماه بیعت نکرده است؛ و بعد ازآن هم که اهل سنت می‌گویند که بیعت کرده است. محققین از شیعه بر این عقیده هستند که علی علیه السلام حتی یک ساعت هم با خلفا بیعت نکرده است؛ بنابراین، اولاً هیچ بیعتی صورت نگرفته است و ثانیا اگر صورت گرفته باشد، از روی اختیار نبوده؛ بلکه از روی اجبار و اکراه بوده است.



کلمات کلیدی


captcha