احمدرضا صدری/ شاید در روزهایی که رژیمصهیونیستی سَبُعیت برای بقای خویش را از حد گذرانده است، مخاطبان متوقع باشند که عمدتاً از ریشههای تاریخی این رویداد و قهرمانان شجاع ِآن سخن رود. با این همه نباید از نظر دور داشت که تداوم هر حرکت انقلابی و مبارزاتی ریشه در توجه به اصالتهای آن دارد و هم از این روی پاسداشت شخصیتهای پیشگام ضرورت مییابد. مقطع اکنون، تداعی گر سالروز شهادت فرزند اندیشمند و مبارز امامخمینی، آیتالله سیدمصطفی خمینی است. هم او که حیات و مماتش از سرفصلهای شاخص تداوم و پیروزی انقلاب اسلامی قلمداد میشود. مقال پیآمده درصدد است تا با استناد به پارهای روایتها، او را در دوران مبارزه و شهادت به بازخوانی نشیند. امید آنکه تاریخ پژوهان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید. در بیت امام نه مثل یک آزاده که مانند یک طلبه معمولی رفتار میکرد در آغاز سخن، نظری به نقشآفرینی شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی در بدایت نهضت اسلامی بهنگام مینماید. حضرت آیتالله العظمی خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی طی مصاحبهای در سال ۱۳۶۲، ضمن اشاره به کارکرد و اقدامات فرزند گرامی امام در آغاز مبارزات، چند و، چون ایفای این وظیفه تاریخی را اینگونه توصیف کردهاند: «نقش ایشان در نهضت اسلامی دو قسمت دارد؛ یک قسمت قبل از حوادث ۱۵ خرداد است که ایشان به عنوان یک شخصیت فاضل، باسواد، فهیم و باذکاوت در دستگاه امام بود. طبیعی است یک شخصی که دور و بر یک شخصیت بزرگی مثل امام در این حد از استعداد و هوش باشد، در جهتگیریها و روند کار مبارزه اثر میگذارد. این یک چیز طبیعی بود و وجود حاجآقا مصطفی مؤثر هم بود. مرحوم حاج آقامصطفی در دوران مبارزه از شروع مبارزه، همیشه در بیت امام حاضر بود. ایشان وقتی در بیت امام آشکار میشد و در جمعیت مینشست، مثل یک طلبه مینشست. نه انگار که این آدم پسر برجستهشخص صاحب بیت هست که همه به خاطر او و به احترام او به اینجا آمدهاند. هنگامی که مبارزه شروع شد، منزل امام محل رفت و آمد بود. طلاب و فضلا از تهران کسبهای که در مبارزه بودند، به این خانه مرتباً رفت و آمد میکردند. حاجآقا مصطفی در این جمع بود و من یادم نمیرود، آن منظره نشستن حاجآقا مصطفی را. در اینگونه مواقع غالباً پسر آقایان، علما، بزرگان، یک حالت صاحبخانگی، همهکارگی و محورشدن پیدا میکنند. افراد را به خودشان جذب کردن، تحکمکردن، این را رد کردن، آن را قبول کردن، یکی را بالا آوردن، یکی را پایین بردن و خلاصه به خود رسیدن. در بین آن بیوتی که آن وقتها ما دیده بودیم، یک چنین چیزهایی معمول بود. چنین چیزی مطلقاً از حاج آقا مصطفی در بیت امام با آن همه شلوغی، رفت و آمد و رونقی که این بیت داشت، مشهود نبود... یک نقش دیگر ایشان بعد از حادثه ۱۵ خرداد بود که راوی و شاهد نزدیک این حادثه بود. هنگامی که امام را دستگیر کرده بودند، ایشان اولین کسی بود که این فریاد را بلند کرد و مردم قم را در جریان گذاشت مردم با فریاد برانگیزاننده حاجآقا مصطفی بود که به هوش آمدند، بیدار شدند و فهمیدند که چه حادثهای واقع شده است و امامشان را بردند... مرد شجاعی بود حاجآقا مصطفی. واقعاً فرزند امام بود. حقاً و انصافاً کسی بود که شایسته این بود که ما او را پسر یک چنین مرد عظیم و چهره بزرگی بدانیم و شجاعتش را هم داشت که در موضع پسر امام ظاهر میشد. بعدها هم ایشان به زندان رفت. مدتی زندان بود تا وقتی که ایشان در قم بودند، دستگاه شدیداً به او حساس بود و از وجود حاج آقامصطفی خائف. البته زندان رفتن هم تأثیری نکرد، حاج آقا مصطفی آدمی نبود که از زندان بشکند، بلکه زندان او را هر روز آبدیدهتر و قویتر هم میکرد، بنابراین مجبور شدند ایشان را هم تبعید کنند.» با تبعید او به ترکیه امام از غربت به درآمد تبعید امامخمینی به ترکیه پس از اعتراضات سالیان ۴۱ تا ۴۳، پیش و بیش از هر فرد دیگر مسئولیت ادامه مبارزات را متوجه فرزند امام ساخت. ساواک پس از یک نوبت دستگیری آن بزرگ، حضورش در ایران را تاب نیاورد و وی را به تبعیدگاه ترکیه فرستاد. زندهیاد بانو خدیجه ثقفی همسر امام خمینی و مادر شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی حضور فرزند در کنار پدر را اینچنین روایت کرده است: «بعد از تبعید آقا به ترکیه، مصطفی جوابگوی مردم و اجتماعات بود و به فعالیت ادامه داد. به همین جهت او را هم گرفتند و به زندان بردند. دو ماه در زندان بود و بعد از دو ماه او را آزاد کردند، چون عقیده ساواک این بود که دیگر مردم متفرق شدهاند و حوادث را از یاد بردهاند. مصطفی هم تا آزاد شد به قم آمد و به صحن رفت و آنجا جمعیت جمع شد و با سلام و صلوات او را به خانه آوردند. دو یا سه روز هم در منزل بود، ولی وقتی دیدند که مردم قم هنوز آرام نشدهاند، ریختند و او را هم گرفتند و به ترکیه تبعید کردند. مصطفی میگفت: چه خوب شد که مرا بردند، چون آن شب را در یک منزل خیلی شیکی گذراندم و جاهای شیک را هم دیدم!... این خواست خدا بود که مصطفی را به نزد آقا ببرند، زیرا ایشان خیلی تنها بود و مصطفی مونس خوبی برای او بود. در این یکسال که آنها در ترکیه بودند، همه فعالیت آنها کار علمی بوده است. بعداً شنیدم که مصطفی در ترکیه دو کتاب نوشته است و آن طوری که خودشان میگفتند او از آقا مراقبت میکرده و حتی غذا درست میکرده است. در ترکیه گاهی هم مصطفی با علیبیک (نگهبان آنها)، به تماشای اطراف میرفته است. دولت ترکیه بعد از یکسال، از نگه داشتن آقا امتناع کرد و با آقا مشورت میکنند که دوست دارند به ایران برگردند، یا اینکه به عراق بروند؟ آقا در جواب گفته بودند: من باید فکر کنم. روز بعد خدمت آقا میروند و قبل از اینکه آقا نظر خود را بگوید، اعلام میکنند که تصمیم بر این شده است آقا به عراق بروند! مصطفی میگفت ما را آوردند به فرودگاه ترکیه و سوار هواپیمای عراق شدیم و من دقت کردم و دیدم که هیچ کس از مأموران ترکیه به هواپیما نیامدند! در فرودگاه بغداد، مقداری پول ایرانی را تبدیل کردم و با آقا بیرون آمدیم و رفتیم کاظمین… آقا برای زیارت به حرم میروند و مصطفی هم مشغول تلفن میشود. به آقا شیخ نصرالله خلخالی که از دوستان آنها و از کارگردانان حوزه عراق بود، تلفن میکند و وقایع را توضیح میدهد. آقاشیخ نصرالله هم طلاب و فضلای عراق را جمع میکند جهت استقبال از آقا. آنها دو روز در کاظمین میمانند و بعد به سامرا میروند و یک شب هم در آنجا میمانند. از آنجا به سمت کربلا حرکت میکنند. در کربلا مورد استقبال قرار میگیرند و آقای شیرازی منزل خودشان را به امام میدهند و آقا تا آخر همان منزل را در کربلا داشتند. وقتی آقا به نجف میآیند، آقایان نجف همه به احترام آقا در منزل ایشان جمع میشوند و استقبال میکنند.» حضور روشنگر و بصیرتآفرین در حوزه نجف شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی از بدو ورود به نجف تا پایان حیات برای پدر، چون دستی پرقدرت و حمایتگر بود. از خودنمایی و اعمال نظر پرهیز داشت، اما به هرترتیب ممکن به جریان نهضت اسلامی و رهبری آن مدد میرساند. حجتالاسلام والمسلمین سیدحمید روحانی (زیارتی)، در تحلیل این مهم خاطرنشان ساخته است: «از ویژگیهای شخصیتی مهم حاجآقامصطفی، بینش بالای سیاسی ایشان بود. در جریانات سیاسیای که بهوجود آمد، جوگیر نشد. در مسئله کتاب شهید جاوید، اعتراضات زیادی در حوزههای علمیه قم، مشهد، تهران و... صورت گرفت، اما حاج آقا مصطفی تحت تأثیر هیچ کدام از این جوسازیها قرار نگرفت. ایشان در همان موقع در نامههایشان نوشت: این غائله کار ساواک است! بعد از پیروزی انقلاب اسلامی هم مشخص شد دو نفر از افرادی که سعی داشتند مراجع را وارد این ماجرا کنند، از مأمورین ساواک بودند! این دو نفر مصطفی ابطحی و محمدحسن مرادی قهدریجانی نام داشتند و بعد از پیروزی انقلاب، محاکمه و خلع لباس شدند. در جریان ماجرای شریعتی هم حاجآقا مصطفی نفیاً و اثباتاً نظر نداد. ویژگی دیگر ایشان جریانشناسی و دشمن شناسی بود. افراد و جریانات را به خوبی میشناخت. در میان روحانیون خیلی کم افرادی را داشتیم، اینگونه آگاه و جریانشناس باشند. حضرت امام و شهید مطهری از نادر مردانی بودند که دشمن را به خوبی میشناختند. در نجف افرادی مثل قطبزاده و...، به ملاقات امام میآمدند. حاج آقا مصطفی از ابتدا به این افراد مشکوک بود. تذکر میداد که این افراد مرموز هستند و حواستان را جمع کنید و فریب آنها را نخورید. ویژگی دیگر ایشان که بسیار مهم هم بود، رسالت روشنگری بود. افرادی که در نجف بودند، غالباً سرگرم درس و بحث بودند و در مطالعه و تحقیق فقه و اصول غرق میشدند، در حالی که میبینیم حاجآقا مصطفی در نجف، بدون اینکه خودنمایی و سروصدایی داشته باشد، علوم اسلامی را عمیقاً مورد بررسی قرار میداد و فقیهی توانا بود. با این همه از رسالت و مسئولیت خود در دفاع از اسلام و خدمت به مردم و روشنگری غفلت نداشت. نامههایی را که به روحانیون ایران مینویسد، نشان از وظیفهشناسی اوست. این نامهها، سرشار از محتوای علمی و فکری است. این نامهها مشخص میکند که حاجآقا مصطفی، چقدر دید بازی داشته و نیروهای مبارز را خوب راهنمایی میکرده است. جالب اینجاست که وقتی حاج آقا مصطفی متوجه میشد یک نفر در مسیر انحراف قرار گرفته، تلاش میکرد تا از انحراف وی جلوگیری کند. فردی به نام مرتضی برقعی از وعاظ قم، به ساواک نزدیک شده بود. در مراسمی که کشاورزان را جمع کرده بودند، به منبر رفته بود. آقامصطفی برای او نامه نوشت. این نامه از نظر روانشناسی بسیار جالب است. در ابتدا خطاب به او نوشته بود، شما جای پدر من هستید و من شما را دوست دارم. بعد نوشته بود، از شما بعید است در چنین جایی منبر بروید و به آنها نزدیک بشوید. ایشان در این نامه به گونهای مضامین را نوشته است، طرف خودش شرمنده شود. هم او را نقد کرده بود و هم به گونهای نوشته بود که او طرد نشود. متأسفانه مسائل روانشناختی، در حوزههای علمی مورد توجه قرار نگرفته است. امام ذاتاً یک جامعهشناس و یک روانشناس بود. حاجآقا مصطفی این ویژگی را داشت و در نامههای خود در مورد تک تک مسائل بحث میکرد و در نهایت احترام، پیشنهاد خود را بازگو میساخت.» روایتی از «شب واقعه» در باب شهادت یا رحلت فرزند نامور امام، اتفاق نظر وجود ندارد. با این همه برخی از برنامه ساواک برای از میان برداشتن وی سخن گفتهاند و مهمتر اینکه جامعه ایرای در آن روز، آن را محملی برای ابراز خشم و تنفر انباشته خویش از پهلویها ساخت. در این میان زندهیاد معصومه حائری یزدی همسر شهید آیتالله سید مصطفی خمینی، درباره واپسین شب حیات همسر خویش آورده است: «ما یک خدمتکار خانم داشتیم، اصالتاً یزدی بود و وقتی که من ازدواج کردم، پدرم این خانم را برای کمک به من آورد و در نجف هم پیش من بود تا اینکه وفات کرد و از دنیا رفت. من قضایای شب رحلت حاج آقا مصطفی را از زبان این خدمتکار نقل میکنم. به او ننه میگفتیم و زن خیلی فهمیدهای بود و بهرغم بیسوادی، خیلی دانا بود و به همین جهت امام هم به او احترام میگذاشت. چون خودم مریض بودم و در طبقه پایین منزل، پیش بچهها خوابیده بودم. ننه میگفت آن شب وقتی حاجآقا مصطفی به خانه آمد، به من گفت در خانه را ببند، ولی قفل نکن، چون قرار است کسی به ملاقات من بیاید، شما هم برو بخواب! ننه میگفت من به اتاقم رفتم، اما نخوابیدم. اتاق ننه رو به روی در خانه بود و میتوانست ببیند که چه کسی وارد منزل یا خارج میشود. حاجآقا مصطفی هم طبق معمول، برای مطالعه به کتابخانه خودش در طبقه بالا رفت تا مطالعه کند. عادت حاجآقا مصطفی این بود که از سر شب تا اذان صبح مطالعه میکرد و پس از اذان، نماز صبح را میخواند و میخوابید. آن شب ننه دیده بود چه کسانی پیش آقا مصطفی رفته بودند و همه آنها را شناخته بود و ما هرچه اصرار کردیم، اسم یکی از آنها را به ما نگفت! ننه صبح خیلی زود صبحانه حاج آقا مصطفی را برده بود و ایشان را برای خوردن صبحانه صدا زده بود، اما دیده بود ایشان بیدار نمیشود و به همین علت پیش من آمد و گفت: هرچه حاجآقا مصطفی را صدا میزنم، بیدار نمیشود! من به طبقه بالا رفتم و دیدم حاج آقا مصطفی در حالت نشسته به روی میز کوچکی که جلویش بود، افتاده و خم شده است! من جلو رفتم و آقا مصطفی را از روی میز بلند کردم و روی زمین خواباندم و دیدم بدنش خیلی گرم و از عرق بسیار زیاد، کاملاً خیس و نقاطی از بدنش کبود است! چند نفر از همسایهها آمدند و حاجآقا مصطفی را به بیمارستان بردند، ولی دیگر کار از کار گذشته و حاج آقا مصطفی از دنیا رفته بود.» استوار به سان کوه، در فراق فرزند بیتردید در پس خبری که در صبحگاه اول آبان ۱۳۵۶ در عراق و ایران پخش شد، همگان واکنش پدری را میجستند که سالها علمدار رهبری مبارزه در ایران بود. با این همه صبر و استواری کمبدیل و حتی اعجاب آور امامخمینی در این فقدان جانسوز، جنبههایی مغفول از شخصیت ایشان را بر دوست و دشمن عیان ساخت. زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سیدمحمود دعایی در این فقره میگوید: «بعد از گذشت ۲۴ساعت از رحلت شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی به دستور امام عمل شد و مراسم تشییع جنازه انجام گرفت. امام رسمش این بود که پنج دقیقه قبل از تشییع جنازه، میرفت و در جمع تشییعکنندگان حضور پیدا میکرد. سپس مسافتی را بین ۵۰ تا ۱۰۰ متر، به عنوان تشییع دنبال جنازه میرفت و بعداً از تشییعکنندگان جدا میشد و به منزل برمیگشت. آن روز برای فرزندش هم همین کار را کرد، یعنی هیچ تفاوتی قائل نشد! امام مثل کوه استوار بود. با حضور در مسجد جواهری - که جنازه فرزندشان در آنجا آماده تشییع بود- اول فاتحه خواندند بعد بلند شدند و دنبال جنازه راه افتادند. ۵۰ تا ۱۰۰ قدم دنبال آن حرکت کردند، سپس فاصله گرفتند و به داخل اتومبیل رفتند و به خانه آمدند. البته اهل بیت و علاقهمندان و دوستان جنازه را تشییع کردند و به خاک سپردند. معمول است که بعد از خاکسپاری، سراغ صاحب عزا میآیند. آنها هم آمدند. در خانه امام همه به سختی گریه میکردند و اشک میریختند، ولی امام مثل کوه استوار و راضی به رضای الهی بود. اتفاقاً وقتی امام از تشییع جنازه برگشتند، وقت مطالعات متفرقه ایشان بود. امام به محض رسیدن، هیچ تفاوتی قائل نشد و در اتاق شروع شروع به مطالعه کردند. حتی به خاطر دارم که چه کتابی را خواند. تا شب به برنامههای معمول خود پرداختند. شب که فرا رسید، براساس برنامه معمول خود، اول به حرم رفتند و زیارت کردند. بعد از زیارت تصمیم گرفتند که بر سر مزار فرزند حاضر شوند. دوست و دشمن مراقب امام بودند که ایشان برای اولین بار چگونه با این مسئله برخورد میکنند. حاج آقا مصطفی در مقبره مرحوم کمپانی، واقع در ایوان طلای حضرت امیر (ع)، پشت مقبره علامه حلی دفن شده بود. مرحوم کمپانی از فلاسفه و علمای بسیار بزرگ و شریف عصر بود. امام به مقبره رفت. وقتی وارد شد پرسید: قبر مصطفی کدام است؟ خوب، همه با صدای بلند میگریستند! با بغض اشاره کردند. ایشان فاتحهای خواندند و به حضار گفتند که برای مرحوم کمپانی هم فاتحه بخوانید. بعد به سایر قبور اشاره کردند و گفتند: برای آنها هم فاتحه بخوانید. سپس بلند شدند و بیرون آمدند. علاقهمندان نیز به دنبال ایشان بودند.» منبع: جوان